باز ای اله ی ناز با دل من بساز
کین غم جانگداز برود ز برم
گر دل من نیاسود از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم
باز میکنم دست یاری به سویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز
ز خاطر ببرم
گر نکند تیر خشمت دلم را هدف
به خدا همچون مرغ پر شرو شرر
به سویت بپرم
ان که او ز غمت دل بندد چون من کیست
ناز تو بیش از این بهر چیست؟
تو الهه ی نازی در بزمم بنشین
من تو را وفادارم بیا که جز این
نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر
به خدا اگر از من نگیری خبر
نیابی اثرم...
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:56 توسط
|